۰۵ آبان ۱۳۸۸
ایران، آمریکا و انتخابات
۰۳ آبان ۱۳۸۸
خواهشی از نسل پیش از انقلاب
دو فراکسیون اصلی در جنبش سبز
۲۷ مهر ۱۳۸۸
پیام پیام ویدیوئی میر حسین موسوی
۲۴ مهر ۱۳۸۸
جنبش سبز نباید اشتباه انقلاب 57 را تکرار کند
انحراف انقلاب 57 از زمانی آغاز شد که انتقام ها شروع شد. انتقام از حاکمان پیشین، انتقام از همکاران نزدیک آنها، انتقام از دوستان داخلی و خارجی آنها و ….
در انقلاب 57 ایرانیان بسیاری شهید شدند، مانند شهدای جنبش سبز، اما در آن زمان عده ای هر گونه خوشحالی را به این بهانه ممنوع کردند، هرگونه تفکری غیر از تفکر خود را خیانت به شهدا نامیدند و ….
ما نباید این اشتباهات را تکرار کنیم. اگر نه 20 سال دیگر وقتی این وقایع مجدداً تکرار شد، به بچه های خود چه جوابی بدهیم؟ همان جوابی که پدران و مادرانمان هم اکنون به ما می دهند؟
ما باید یاد شهدای جنبش سبز را زنده نگاه داریم و راه آنها را ادامه دهیم. راه زندگی شاد و مبارزه بدون خشونت برای رسیدن به خواسته ها و نیازهایمان. مگر بهنود شجاعی همین چند روز پیش به دلیل همین حس انتقام کشته نشد؟ شما موافق بودید یا مخالف؟ در مورد قاتل ندا و سهراب چطور؟ آیا بازهم به این سادگی جواب می دهید که اگر من جای والدینش بودم این کار را نمی کردم؟!
این جنبش نباید مانند انقلاب 57 برای خود دشمن داخلی و خارجی ایجاد کند. انقلاب 57 از کراوات زن ها و جوانانی که پوشش مد روز را می پسندند و اقلیت های مذهبی و ملی گرایان و ... تا روشنفکران و نویسندگان و هنرمندان و … را دشمن خود کرد. ما حتی نباید بسیج را دشمن خود کنیم. باید بسیج و بسیجی ها را سبز کنیم.
در شعارها دقت بیشتری کنیم و به کشورهای خارجی و بسیج و نیروی انتظامی توهین نکنیم.
به این ترتیب ریزش از نیروهای طرف مقابل بشدت سرعت می گیرد.
دادن شعارهای تند و درگیری با بسیج و نیروی انتظامی، نه تنها کمکی به جنبش سبز نمی کند، که حتی برخورد خشن را برای طرف مقابل تسهیل می کند. هم از نظر توجیه داخلی و خارجی و هم از نظر توجیه نیروهای خودی (بسیجی ها و نیروهای انتظامی و سپاه). شاید بسیاری از این افراد در شرایط عادی توان حمله به هموطنان خود را نداشته باشند، اما در صورت مورد حمله قرار گرفتن و تحریک شدن از سوی معترضان و یا شرایط دفاع و گریز، جریان عوض می شود. و مطمئناً در درگیری های خشن، آنها موفق ترند. هم به دلیل مسلح بودن و هم به دلیل داشتن خیالی آسوده از نظر پیگیری های قضایی بعدی و هم به دلیل آموزش دیدن برای درگیری، در صورتی که اکثریت مطلق جنبش سبز خواهان درگیری و خشونت نمی باشد. به این امر باید نفرت شدید برخی از این نیروها نسبت به جنبش سبز را نیز اضافه کرد. نفرتی که از روی شناخت نیست، بلکه از روی اطلاعات غلط و شستشوی مغذی است. این نفرت با شعارهای تحریک کننده و پرتاب سنگ و درگیری و … تنها شدیدتر می شود و برای این شخص تأییدی است بر اطلاعات غلطی که به وی داده اند.
۲۳ مهر ۱۳۸۸
این مشروعیت لعنتی
مشکل اینجاست که اصلاً من و نظام همدیگرو نمی فهمیم. مشروعیت اون یک چیز دیگست و مشروعیت مورد نظر من یک چیز دیگه.
برای همین هم وقتی چندین سال پیش مشروعیت از جیب نظام افتاد و من بهش گفتم، اون نفهمید. دست کرد تو اون یکی جیبش و وقتی دید مشروعیت خودش هست، به من محل نگذاشت، حتی تو سرم هم زد و گفت مشروعیت من به تو ربطی نداره، از بزرگتر از تو گرفتم و به تو جواب پس نمی دم و اگر یکبار دیگه منو بترسونی و الکی بگی مشروعیتت افتاده، به آقا معلم لوت میدم که موزیک گوش میدی تا پدرتو دراره.
خوب من هم دیدم زندگی خودم و موزیکی که گوش میدم برام از مشروعیت نظام مهمتره و دیگه چیزی نگفتم. اما الآن به این نتیجه رسیدم که اشتباه کردم. به هرحال ما هموطن بودیم و هستیم. کاشکی بهش می گفتم که منظور من اون یکی مشروعیته بود، خوب نمی دونستم بهش چی میگن، همه می گفتن مشروعیت، منم فکر کردم اسمش مشروعیته.
از یک طرف این کار من باعث شد از این به بعد هرکی می خواست بهش چیزی بگه، آخه خیلی از جیباش چیز میز می ریخت، می زد تو سرشون. آخه دیده بود رو من جواب داده و ولش کردم، دیگه همیشه همین کارو می کرد. یواش یواش که چیزای بزرگتر از جیبش افتاد، بعضی هاشون رو سر مردم، مخالفت ها هم شدیدتر شد و عکس العمل های نظام هم همینطور. البته بعضی از بچه شرها هم اینو فهمیده بودند و جیبشو می زدند، بعد هم اگر گیر میفتادن می گفتن خوب افتاده بود زمین. بعد هم باهم بزن بزن می کردن و وقتی ناظم میومد، چند تا از بچه های بیگناه رو هم تنبیه می کرد و می گفت تر و خشک باهم می سوزه. راستی از این ضرب المثل هم خیلی بدم میاد.
خلاصه گذشت و من فهمیدم اونی که اون موقع از جیب نظام افتاد چی بود. یک چیزی بود که خارجیا بهش می گفتن Legitimacy. بعد گفتم خوب ببینم به زبان فارسی بهش چی می گن. معنیش رو که دیدم دوباره دلدرد و سردردم شروع شد. همه جا گنده نوشته مشروعیت. بابا مشروعیت که اون یکی بود. اون هم کلمه خارجی بود ولی اونی که من منظورم بود و از جیب نظام افتاد نبود. همونی که نظام از اون بالاها گرفته بود و به من و بقیه دوستام ربطی نداشت.
اتفاقاً اونی که من دیدم افتاد خیلی به من و دوستام ربط داشت. یعنی در اصل ما بایست اونو بهش می دادیم، نمی دونم اون از کجا گرفته بود. ولی بهرحال ازش مواظبت نکرد و گمش کرد. ولی اشتباه من این بود که بایست اونو از زمین بر می داشتم و شاید به کس دیگه ای می دادم.
به هر حال، الآن بعد از این همه سال دلخوری و دعوا و بزن بزن، از نظام و بقیه همکلاسیای قدیمم خواهش می کنم که اون مشروعیتی که از جیب نظام افتاد و خارجیها بهش می گن Legitimacy رو معنی کنند و یک واژه جدید فارسی براش انتخاب کنند. یک چیزی تو مایه های یارانه و رایانه و بالگرد و اینا. که اگر کسی این چیزرو که هنوز اسم فارسی نداره رو گرفت و گذاشت جیبش، بدونه چیه و بیشتر مواظبش باشه و اگر هم افتاد، صدای همکلاسیاشو بشنوه که بهش میگن مشروعیت عرفیت یا مقبولیتت یا پذیرش عمومیت یا قانونیتت افتاد.
ایران رسمی 30 سال است درجا می زند، مخالفان رسمی آن نیز همینطور
منظورم در تکنولوژی و دانش و صنعت و از این جور چیزها نیست، الیته در این موارد هم جای بحث وجود دارد، اما اصلاً مورد بحث من نیست. منظور من بخش معنوی است. فرهنگ، زبان، موسیقی، نوع تفکر و ….
در تمام دنیا، با تولد نسل جدید و رشد و بزرگ شدن آنها، فرهنگ، زبان، تفکر و موسیقی جدیدی نیز معرفی می شود. اولین صحنه تقابل فرهنگ جدید و قدیم معمولاً دانشگاه ها هستند. بخصوص که نسل قدیم هم کم کم نسل جدید را به عنوان نسلی بالغ و دارای توان فهم می پذیرد. در این فضا هر دو فرهنگ با هم آشنا می شوند و بر هم تأثیر می گذارند. بیشترین نقطه تماس را نیز دانشجویان و اساتید دارند.
مرحله بعد ورود به بازار کار است. در این مرحله دیگر نسل جدید خود را هم سطح نسل قدیم می داند و توقع دارد به این صورت نیز با وی برخورد شود. در این مرحله در حالت عادی، خصوصیات فرهنگی نسل ها ترکیب و تعدیل می شوند و به هم نزدیک تر می شوند، به طوری که کم کم تشکیل نسلی با فرهنگی مشابه را می دهند که نسل جدیدتر، برخی عقاید و تفکرات آنها را به چالش می کشد. و این چرخه همواره ادامه دارد.
مشخص است که هر چه درصد جوانان در کشوری بیشتر باشد، این تحولات فرهنگی سریع تر و عمیق تر خواهند بود.
حال برگردیم به ایران. 30 سال از انقلاب می گذرد و جمعیت ایران از 30 میلیون به 70 میلیون افزایش یافته است. یعنی بیش از نیمی از جمعیت ایران بعد از انقلاب متولد شده اند. بنابراین تحول فرهنگی باید با سرعت بسیار بالایی اتفاق افتاده و ادامه داشته باشد.
این امر را در مورد ایرانیان داخل و خارج ایران بررسی می کنیم:
در خارج از ایران، فرهنگ به اصطلاح ایرانی، بخصوص برای ایرانیانی که دیگر ارتباط مستقیمی با ایران ندارند و نمی توانند به آنجا سفر کنند، بسیار ارزشمند است و سعی می کنند به هر نحو ممکن از آن دفاع کنند و آن را زنده نگاه دارند و البته آنرا به فرزندان خود منتقل کنند. متأسفانه به این امر توجه نمی شود که این فرهنگ ایرانی، دیگر در ایران وجود ندارد و کسی به این زبان صحبت نمی کند و به این گونه فکر نمی کند.
فرهنگ ایران 30 سال خروشان را پشت سر گذاشته است که اگر رشد شدید جمعیت و تحول فرهنگی مربوطه نیز درنظر گرفته نشود، وقوع انقلاب، تغییر متون درسی مدارس و دانشگاه ها، 8 سال جنگ، عدم امکان سفر به کشورهای دیگر (بجز چند کشور) از یک طرف و تبادل سریع اطلاعات از طریق اینترنت و شبکه های ماهواره ای از سوی دیگر، و … به اندازه کافی فرهنگ یک کشور را دگرگون می کند.
منظور من گروه های خاصی مانند سلطنت طلبان نیستند. کافی است به شبکه های ماهواره ای، بخصوص آنهایی که از آمریکا پخش می شوند نگاه کنید. امروزه کدام ایرانی این گونه صحبت می کند؟ از شبکه های خبری و تحلیلی بگیرید تا موسیقی. البته باید اشاره کرد که تلویزیون بی بی سی فارسی در این مدت بسیار سعی کرده به زبان امروز مردم ایران صحبت کند و موفقیت این شبکه (و شاید هم انتخاب اوباما) باعث شد شبکه تلویزیونی صدای آمریکا نیز سعی کند در این راستا حرکت کند. البته منظور من فرهنگ زبانی و نوع تفکر است و به اینکه آیا برنامه و اهداف پشت پرده ای دارند کاری ندارم.
یا نگاه کنید به موسیقی ایران. موسیقی سنتی را کاری ندارم، چون اگر تغییرات اساسی در آن صورت گیرد دیگر سنتی نیست. اما ریتم و اشعار موسیقی پاپ ایرانی در 30 سال گذشته را یک بررسی کنید. البته بجز 3-4 سال گذشته که ارتباط و همکاری هنرمندان داخل و خارج ایران شروع به رشد کرده است و شاهد کارهای جدیدی از هر دو سو هستیم.
ایرانیان مقیم خارج، بخصوص آنها که سن بالاتری دارند، با 2 فرهنگ مختلف زندگی می کنند. ایرانیان در تمام جهان مشهور هستند به انطباق پذیری و زندگی مسالمت آمیز با دیگر فرهنگ ها. ایرانیان مقیم خارج معمولاً خود را بخوبی با فرهنگ کشور جدیدشان تطبیق می دهند و زندگی موفقی دارند. از سوی دیگر اما برای فرهنگ ایرانی خود (آنطور که 30 سال پیش آن را زندگی می کردند و می شناختند) ارزش بسیار زیادی قائل هستند و هیچ گونه بحث و انتقادی را در این خصوص نمی پذیرند، بخصوص از سوی ایرانیان دیگر و یا فرزندان خود. به این ترتیب ایرانیان مقیم خارج، بخصوص نسل های قدیمی تر، دارای دو فرهنگ ایرانی سنتی و خارجی مدرن (کشور محل اقامت) هستند و شخصیت فرهنگی شخص معمولاً به ملیت طرف مقابل و یا زبانی که به آن صحبت می شود بستگی دارد.
فکر می کنم بتوان در مورد ایرانیان مقیم خارج از کشور گفت که شخصیت فرهنگی کشور جدید با زمان پیشرفت کرده است، اما فرهنگ ایرانی آنها تقریباً همان فرهنگ 30 سال پیش است. البته همانطور که گفتم در مورد ایرانیانی که رابطه مستقیم خود با ایران را از دست داده اند و به هر دلیلی نمی خواهند و یا نمی توانند به ایران سفر کنند این امر بسیار شدیدتر است.
در داخل ایران اما بحث کمی متفاوت است. تحولات فرهنگی در ایران، بخصوص در شهرهای بزرگ، بسیار شدید بوده است، همانطور که انتظار می رود. کافی است صحبت کردن دانش آموزان دبیرستانی را با صحبت کردن افراد بالای 40 سال مقایسه کنید. یا ایده آل های این دو نسل و نوع تفکر و ….
یا موسیقی این نسل ها را با هم مقایسه کنید. تحول فرهنگی نسل جدید در ایران همواره زیر زمینی بوده است، زیرا هیچگاه اجازه عرض اندام نداشته است. کلاً می توان گفت اکثر ایرانیان دارای 2 فرهنگ هستند. فرهنگ رسمی و فرهنگ شخصی. نوع صحبت کردن بیرون از خانه با داخل خانه متفاوت است. این تفاوت بسیار عمیق است و از زبان مکالمه و موسیقی گرفته تا نوع تفکر و پوشش و … را شامل می شود و از بچگی به آنها آموزش داده می شود و هر بچه ایرانی می داند که گوش دادن به ابی، اندی، هیچکس و … و دیدن تلویزیون ماهواره ای و نوشیدن الکل و رقصیدن و مخالفت با نظام و میهمانی های مختلط دختر و پسر و داشتن رابطه جنسی یا حتی فقط عاشقانه پیش از ازدواج و پریدن از روی آتش در چهارشنبه سوری و زدن کراوات و … ممنوع و غیر قانونی است، اما تقریباً همه انجام می دهند، فقط نباید به گوش آنتن های نظام برسد.
نظام سعی می کند فرهنگ رسمی را حتی الامکان مطابق فرهنگ 30 سال پیش حفظ کند. برای همین افرادی که داخل ایران هستند و فرهنگ شخصی آنها شبیه فرهنگ رسمی آنها است، ایرانیان ساکن خارج از کشور را که فرهنگ ایرانی آنها مربوط به 30 سال پیش است به خوبی می فهمند و می توانند با هم جر و بحث کنند و همدیگر را محکوم کنند. اکثر مردم داخل ایران اما دست به دهان این دو گروه را نگاه می کنند و متوجه نمی شوند که دعوا سر چیست، زیرا مشکلات آنها چیز دیگری است و نه اینکه وسط پرچم ایران شیر باشد یا خورشید یا هردو یا هیچکدام و … یا اینکه رنگ سبز خوبه یا بده یا اینکه کشتن چه آدمهایی خوبه و برای چه کسانی باید جان را فدا کرد و ….
اما تحولات فرهنگی ایرانیان داخل یک تفاوت برزگ با ایرانیان خارج دارد. ایرانیان خارج از کشور، اگرچه تعدادشان بسیار زیاد است، اما در مقایسه با جمعیت کشور محل اقامت، چندان تأثیر گذار نیستند. در ایران اما نسل جدید که فرهنگ جدید را حمل می کند، بیش از جمعیت نسل قدیم است. این تحولات نمی تواند برای همیشه زیرزمینی بماند و اگر فرصت بروز آهسته به آن داده نشود، منفجر خواهد شد.
نمونه این درز کردن فرهنگ جدید را می توان در موسیقی زیرزمینی داخل ایران دید. موسیقی که اجازه فروش و برگزاری کنسرت ندارد، اما صحنه موسیقی داخل و خارج ایران را کاملاً متحول کرد.
یا اعتراضات مسالمت آمیز سبز که صحنه سیاسی داخل و خارج ایران را متحول کرد.
یا فیلم های خبری که صحنه رسانه های جهان را دگرگون کرد.
جهت درک بهتر قدرت نسل جدید شاید این مثال جالب باشد.
اگر نسل زیر 30 سال یک روز تصمیم بگیرد تمام کشور را در دست بگیرد، تنها کافی است هرکدامشان از بیرون رفتن یکی از والدینشان جلوگیری کند (امیدوارم با گفتگو)، دیگر هیچ کس از نسل قدیم در خیابان نخواهد بود.
۱۵ مهر ۱۳۸۸
ما و چهارمین مجلس خبرگان رهبری
البته من هم انتظار کار خاصی از این مجلی نداشتم، اما دیگر چنین بیانیه ای هم تصور نمی کردم.
اما نقش ما در تشکیل چنین مجلسی که خبرگان ایران نامیده می شوند چیست؟
من هرچه فکر کردم، یادم نمی آید در انتخابات مجلس خبرگان شرکت کرده باشم. یک انتخابات خبرگان مربوط به 11 سال پیش است و زمان خاتمی. در آن زمان چون صلاحیت افرادی مثل عبدالله نوری و ... رد شد، بین اصلاح طلبان و حتی طرفداران آنها اختلاف افتاد و عده ای اعتقاد به شرکت در انتخابات داشتند، حتی با کاندیداهای فرعی و ناشناخته و در حقیقت انتخاب بد به جای بدتر. عده ای دیگر از اصلاح طلبان اعتقاد داشتند که نباید تحت هر شرایطی در انتخابات غیر آزاد و دموکراتیک شرکت نمود و تحریم یا عدم شرکت در انتخابات نیز روشی دموکراتیک برای اعلام اعتراض است. در نهایت و از آنجا که اکثر سیاسیون اصلاح طلب قصد نزدیک شدن به خط قرمز رهبری را نداشتند و قصد پیش برد اصلاحات مورد نظر از طریق قوای مجریه و مقننه، یعنی 2 رکن از 3 رکن رسمی در ایران را داشتند و مجلس خبرگان هم نقش مستقیم خاصی در این بین ندارد، انتخاباتی با مشارکت تقریباً 45 درصد واجدین شرایط رأی دادن برکذار گردید.
البته بازهم مشارکت مردم با توجه به رشد فهم سیاسی جامعه در دوران خاتمی و اصلاحات، نسبت به دوره پیشین بیشتر بود، اما به هر حال اکثر مردم ایران، از جمله من، در این انتخابات شرکت نکردند.
انتخابات بعدی که تقریباً می توانم بگویم اصلاً آن را به یاد نمی آورم، انتخابات مجلس خبرگان در سال 85، یعنی سه سال پیش است. این سال در اصل سال قهر کردن مردم با اصلاح طلبان است. این انتخابات همزمان با انتخابات شورای شهر سوم بود که با استقبال سرد مردم مواجه شد و از آنجا که انتخابات شورای شهر بیشتر و مستقیم تر با زندگی مردم در ارتباط است، انتخابات خبرگان را هم تحت تأثیر قرار داده بود. تقریباً تمام گفتگوهای سیاسی مردم در آن زمان در مورد انتخابات شورای شهر و شرکت یا عدم شرکت در آن بود و اکثر کسانی هم که تصمیم می گرفتند در انتخابات شورای شهر شرکت نکند، اصلاً به انتخابات خبرگان رهبری فکر هم نمی کردند.
از سویی هم همزمانی این دو انتخابات باعث شد که اکثر افرادی که تصمیم گرفته بودند در انتخابات شورای شهر شرکت کنند، در هنگام حضور در محل رأی گیری، در هر دو انتخابات شرکت می کردند.
جالب اینجاست که نه تنها من چیز زیادی از انتخابات مجلس چهارم خبرگان به یاد ندارم، بلکه با جستجو در اینترنت هم متوجه خواهید شد که حجم مطالب موجود و مرتبط با این انتخابات در اینترنت، بسیار کمتر از تمام انتخابات دیگر در ایران است. مثلاً می توانید سعی کنید آمار مربوط به این انتخابات و چند انتخابات دیگر را در اینترنت بیابید.
جالبت تر از این اینکه در گفتگو با دوستانم، بودند کسانی که می گفتند مجلس خبرگان که انتخابات ندارد.
به این ترتیب می توان انتخابات مجلس چهارم خبرگان که نتیجه آن مجلس خبرگان فعلی است را انتخابات فراموش شده ایران نامید.
Posted by aaghaapesar at ۱۵.۷.۸۸ 0 Comments
Labels: انتخابات, چهارم, مجلس خبرگان